رادینرادین، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 23 روز سن داره

یکی یه دونه چراغه خونه

درد دل ...

نمیدونم از کجا بگم دور سرت بگردم !!! عزیز دلم هر بار با دیدن روی ماهت یه احساسی بهم دست میده که هر چی فکر میکنم نمیتونم بگم دقیقا چه حسیه شاید یه جور دل تنگی باشه ... رادینم به خدا قسم هر لحظه دلم برای لحظه ی قبل تنگ میشه امشب اومدم لباسایی که واست کوچیک شده رو جمع کنم که با دیدنشون فقط اشک میریزم ... درد و بلات به همه وجودم وقتی یادم میافته چقدر مظلوم و کوچولو بودی دلم میسوزه و خیلی دل تنگ میشم و همه ی خاطراتم از زمانی که فهمیدم تو توی دلمی تا الان دقیقا مثل فیلم از توی ذهنم میگذره پسرم ... بلاخره تسلیمت شدم و دارم میمیمو ازت میگیرم بخدا خیلی واسم سخته شیرینم اشکم امون نمیده بنویسم چقدر بده که من اینقدر احساساتیم   ...
4 آبان 1391

عکس های سنجاب ناز کوچولوی من

اینم عکس واسه خاله های مهربون رادینم ...   درد و بلای قیافه ی جالبت الان مثلا من دارم تلاش میکنم باد گلتو بگیرم ولی تو داری فقط به لالا فکر میکنی     بابایی واسه این تیپت کلی ذوق میکنه و میگه مامانی ام پی 4 آقا رادینو بده میخواد بره دو ...      ملت شما بگین ! من حق دارم این موجود رو بخورم یا نه ؟      عاشق دو تاتونم فدای لبات که تا چیزی باب میلت نباشه اینطوری ور میچینی دیگه بغض نکنیا مامانی دق میکنه همه کسم خدایا با یاد تو اروم میشم با یاد تو همه سختیها واسم اسون میشه به جز سلامتیه عزیزانم و عاقبت بخیری رادینم هیچی ازت ...
1 آبان 1391
1